شماره ٤٦٩: باز درآمد ز راه بيخود و سرمست دوش

باز درآمد ز راه بيخود و سرمست دوش
توبه کنان توبه را سيل ببردست دوش
گرز برآورد عشق کوفت سر عقل را
شد ز بلندي عشق چرخ فلک پست دوش
دولت نو شد پديد دام جهان را دريد
مرغ ظريف از قفص شکر که وارست دوش
آنچ به هفت آسمان جست فرشته و نيافت
نک به زمين گاه خاک سهل برون جست دوش
آنک دل جبرئيل از کف او خسته بود
مرغ پراشکسته اي سينه او خست دوش
عقل کمالي که او گردن شيران شکست
عاشق بي دست و پا گردن او بست دوش
از شرر آفتاب شيشه گردون نکفت
سايه بي سايه اي ديد دراشکست دوش
ماه که چون عاشقان در پي خورشيد بود
بعد فراق دراز خفيه بپيوست دوش
آنک در او عقل و وهم مي نرسد از قصور
گشت عيان تا که عشق کوفت بر او دست دوش
هر چه بود آن خيال گردد روزي وصال
چند خيال عدم آمد در هست دوش
خامش باش اي دليل خامشيت گفتنست
شد سر و گوشت بلند از سخن پست دوش