شماره ٤٥٥: گر جان بجز تو خواهد از خويش برکنيمش

گر جان بجز تو خواهد از خويش برکنيمش
ور چرخ سرکش آيد بر همدگر زنيمش
گر رخت خويش خواهد ما رخت او دهيمش
ور قلعه ها درآيد ويرانه ها کنيمش
گر اين جهان چو جانست ما جان جان جانيم
ور اين فلک سر آمد ما چشم روشنيمش
بيخ درخت خاکست وين چرخ شاخ و برگش
عالم درخت زيتون ما همچو روغنيمش
چون عشق شمس تبريز آهن رباي باشد
ما بر طريق خدمت مانند آهنيمش