شماره ٤٥٠: چون تو شادي بنده گو غمخوار باش

چون تو شادي بنده گو غمخوار باش
تو عزيزي صد چو ما گو خوار باش
کار تو بايد که باشد بر مراد
کارهاي عاشقان گو زار باش
شاه منصوري و ملکت آن توست
بنده چون منصور گو بر دار باش
اشتر مستم نجويم نسترن
نوشخوارم در رهت گو خار باش
نشنوم من هيچ جز پيغام او
هر چه خواهي گفت گو اسرار باش
اي دل آن جايي تو باري که ويست
از جمال يار برخوردار باش
او طبيبست و به بيماران رود
اي تن وامانده تو بيمار باش
بر اميد يار غار خلوتي
ثاني اثنين برو در غار باش
بر اميد داد و ايثار بهار
مهرها مي کار و در ايثار باش
خرمنا بر طمع ماه بانمک
گم شو از دزد و در آن انبار باش
بهر نطق يار خوش گفتار خويش
لب ببند از گفت و کم گفتار باش