شماره ٤٤٤: گر لب او شکند نرخ شکر مي رسدش

گر لب او شکند نرخ شکر مي رسدش
ور رخش طعنه زند بر گل تر مي رسدش
گر فلک سجده برد بر در او مي سزدش
ور ستاند گرو از قرص قمر مي رسدش
ور شه عقل که عالم همگي چاکر اوست
جهت خدمت او بست کمر مي رسدش
شاه خورشيد که بر زنگي شب تيغ کشيد
گر پي هيبتش افکند سپر مي رسدش
گر عطارد ز پي دايره و نقطه او
همچو پرگار دوانست به سر مي رسدش
آن جمالي که فرشته نبود محرم او
گر ندارد سر ديدار بشر مي رسدش
کار و بار ملکاني که زبردست شدند
نکند ور بکند زير و زبر مي رسدش
مي شمردم من از اين نوع شنودم ز فلک
که از اين ها بگذر چيز دگر مي رسدش