شماره ٤٤٣: به شکرخنده اگر مي ببرد جان رسدش

به شکرخنده اگر مي ببرد جان رسدش
وگر از غمزه جادو برد ايمان رسدش
لشکر ديو و پري جمله به فرمان ويند
با چنين عز و شرف ملک سليمان رسدش
صد هزاران دل يعقوب حزين زنده بدوست
کر و فر شرف يوسف کنعان رسدش
لب عيسي صفتش مرده به دم زنده کند
گر پرد با پر جان جانب کيوان رسدش
نوح وقتيست که عشق ابدي کشتي اوست
گر جهان زير و زبر کرد به طوفان رسدش
عشق او گرد برانگيخت ز درياي عدم
يد بيضا و عصايي شده ثعبان رسدش
جملگي تشنه دلان قوت از او مي يابند
با چنين لقمه دهي شهرت لقمان رسدش