شماره ٤٣١: امروز خوش است دل که تو دوش

امروز خوش است دل که تو دوش
خون دل ما بخورده اي نوش
اي دوش نموده روي چون ماه
و امروز هزار شکل و روپوش
دل سجده کنان به پيش آن چشم
جان حلقه شده به پيش آن گوش
هر لحظه اشارتي که هش دار
هش مي خواهي ز مرد بي هوش
سرناي توام مرا تو گويي
من در تو فرودمم تو مخروش
از بيم تو گشته شير گربه
در خاک خزيده صبر چون موش
هر ذره کنار اگر گشايد
خورشيد نگنجد اندر آغوش
خورشيد چو شد تو را خريدار
اي ذره به نقد نسيه بفروش
باقي غزل مگو که حيفست
ما در گفتار و دوست خاموش
ليکن چه کنم که رسم کهنه ست
دريا خاموش و موج در جوش