شماره ٤٢٨: نگاري را که مي جويم به جانش

نگاري را که مي جويم به جانش
نمي بينم ميان حاضرانش
کجا رفت او ميان حاضران نيست
در اين مجلس نمي بينم نشانش
نظر مي افکنم هر سو و هر جا
نمي بينم اثر از گلستانش
مسلمانان کجا شد نامداري
که مي ديدم چو شمع اندر ميانش
بگو نامش که هر کي نام او گفت
به گور اندر نپوسد استخوانش
خنک آن را که دست او ببوسيد
به وقت مرگ شيرين شد دهانش
ز رويش شکر گويم يا ز خويش
که کفو او نمي بيند جهانش
زميني گر نيابد شکل او چيست
که مي گردد در اين عشق آسمانش
بگو القاب شمس الدين تبريز
مدار از گوش مشتاقان نهانش