شماره ٤١٩: آن يار ترش رو را اين سوي کشانيدش

آن يار ترش رو را اين سوي کشانيدش
زين ساغر خندان رو جامي بچشانيدش
زين باده نخوردست او زان بارد و سردست او
با اين همه بدهيدش جامي بپزانيدش
او سرکه چرا آرد غوره ز چه افشارد
زان زهر همي بارد تا جمله بدانيدش
آن باده انگوري نفزايد جز کوري
پهلوي چنين باده بالله منشانيدش
باشد بودش سکته در گور نبايد کرد
زين آب خضر يک کف در حلق چکانيدش