شماره ٤١٢: يار نخواهم که بود بدخو و غمخوار و ترش

يار نخواهم که بود بدخو و غمخوار و ترش
چون لحد و گور مغان تنگ و دل افشار و ترش
يار چو آيينه بود دوست چو لوزينه بود
ساعت ياري نبود خايف و فرار و ترش
هر کي بود عاشق خود پنج نشان دارد بد
سخت دل و سست قدم کاهل و بي کار و ترش
ور چشمش بيش بود هم ترشي بيش کند
دان مثل بيشي او سرکه بسيار ترش
بس کن شرح ترشان اين قدري بهر نشان
کي طلبد در دل و جان طبع شکربار ترش