شماره ٤١٠: الحذر از عشق حذر هر کي نشاني بودش

الحذر از عشق حذر هر کي نشاني بودش
گر بستيزد برود عشق تو برهم زندش
از دل و جان برکندش لولي و منبل کندش
سيل درآيد چو گيا هر طرفي مي بردش
اوست يقين رهزن تو خون تو در گردن تو
دور شو از خير و شرش دور شو از نيک و بدش
باده خوري مست شوي بي دل و بي دست شوي
بيست سلامت بودش درکشدش خوش خوردش
پاي در اين جوي نهي تا به قيامت نرهي
هر که در اين موج فتد تا لب دريا کشدش
گول شود هول شود وز همه معزول شود
دست نگيرد هنرش سود ندارد خردش
اي دم تو دام خمش بي گنهان را بمکش
اي رخ تو باده هش مست کند تا ابدش