شماره ٤٠٩: گر عاشقي از جان و دل جور و جفاي يار کش

گر عاشقي از جان و دل جور و جفاي يار کش
ور زانک تو عاشق نه اي رو سخره مي کن خار کش
جاني ببايد گوهري تا ره برد در دلبري
اين ننگ جان ها را ز خود بيرون کن و بر دار کش
گاهي بود در تيرگي گاهي بود در خيرگي
بيزار شو زين جان هله بر وي خط بيزار کش
خود را مبين در من نگر کز جان شدستم بي اثر
مانند بلبل مست شو زو رخت بر گلزار کش
اين کره تند فلک از روح تو سر مي کشد
چابک سوار حضرتي اين کره را در کار کش
چون شهسوار فارسي خربندگي تا کي کني
ننگت نمي آيد که خر گويد تو را خروار کش
همچون جهودان مي زيي ترسان و خوار و متهم
پس چون جهودان کن نشان عصابه بر دستار کش
يا از جهودي توبه کن از خاک پاي مصطفي
بهر گشاد ديده را در ديده افکار کش