شماره ٤٠٨: اي مست ماه روي تو استاره و گردون خوش

اي مست ماه روي تو استاره و گردون خوش
رويت خوش و مويت خوش و آن ديگرت بيرون خوش
هرگز نديدست آسمان هرگز نبوده در جهان
مانند تو ليلي جان مانند من مجنون خوش
باور کند خود عاقلي در ظلمت آب و گلي
مانند تو موسي دلي مانند من هارون خوش
اي قطب اين هفت آسيا هم کان زر هم کيميا
اي عيسي دوران بيا بر ما بخوان افسون خوش
چون گوهري ناسفته ام فارغ ز خام و پخته ام
در سايه ات خوش خفته ام سرمست از آن افيون خوش
از نغمه تو ذره ها گر رقص آرد چه عجب
نک طور موسي از وله رقصان در آن هامون خوش
اي دل براي دلخوشي زر و هنر چون مي کشي
ديدي تو از زر و هنر بي خسف يک قارون خوش
باشد به صورت خوش نما راه خوشي بسته شده
چون زهر مار کوهيي بنهفته در معجون خوش
يا همچو گور کافران پرمحنت و زخم گران
پيچيده بيرون گور را در اطلس و اکسون خوش
زان گوش همچون جيم تو زان چشم همچو صاد تو
زان قامت همچون الف زان ابروي چون نون خوش
شاگرد لوح جان شدم زين حرف ها خط خوان شدم
کشتي و کشتي بان شدم اندر چنين جيحون خوش
ايوان کجا ماند مرا با منجنيق کبريا
ميزان کجا ماند مرا در عشقت اي موزون خوش
اي مايه صد بي هشي دي از طريق سرکشي
گفتي مرا چوني خوشي در حيرت بي چون خوش
هر ناخوشي را در قود عدل رخت گردن بزد
کان ناخوشي ها خورده بد در غيبت تو خون خوش
اي شمس تبريزي تويي کاندر جلالت صدتويي
جان منست آن ماهيي در وي چو تو ذاالنون خوش