شماره ٣٩٦: برو برو که نفورم ز عشق عارآميز

برو برو که نفورم ز عشق عارآميز
برو برو گل سرخي وليک خارآميز
مقام داشت به جنت صفي حق آدم
جدا فتاد ز جنت که بود مارآميز
ميان چرخ و زمين بس هواي پرنورست
وليک تيره شود چون شود غبارآميز
چو دوست با عدو تو نشست از او بگريز
که احتراق دهد آب گرم نارآميز
برون کشم ز خمير تو خويش را چون موي
که ذوق خمر تو را ديده ام خمارآميز
وليک موي کشان آردم بر تو غمت
که اژدهاست غمت با دم شرارآميز
هزار بار گريزم چو تير و بازآيم
بدان کمان و بدان غمزه شکارآميز
به گردنامه سحرم به خانه بازآرد
خيال يار به اکراه اختيارآميز
غم تو بر سفرم زير زير مي خندد
که واقفست از اين عشق زينهارآميز
به پيش سلطنت توبه ام چو مسخره ايست
که عشق را نبود صبر اعتبارآميز
سخن مگوي چو گويي ز صبر و توبه مگوي
حديث توبه مجنون بود فشارآميز