شماره ٣٩٠: اگر آتش است يارت تو برو در او همي سوز

اگر آتش است يارت تو برو در او همي سوز
به شب فراق سوزان تو چو شمع باش تا روز
تو مخالفت همي کش تو موافقت همي کن
چو لباس تو درانند تو لباس وصل مي دوز
به موافقت بيابد تن و جان سماع جاني
ز رباب و دف و سرنا و ز مطربان درآموز
به ميان بيست مطرب چو يکي زند مخالف
همه گم کننده ره را چو ستيزه شد قلاوز
تو مگو همه به جنگند و ز صلح من چه آيد
تو يکي نه اي هزاري تو چراغ خود برافروز
که يکي چراغ روشن ز هزار مرده بهتر
که به است يک قد خوش ز هزار قامت کوز