شماره ٣٦٨: انجيرفروش را چه بهتر

انجيرفروش را چه بهتر
انجيرفروشي اي برادر
يا ساقي عشقنا تذکر
فالعيش بلا نداک ابتر
ما را سر صنعت و دکان نيست
اي ساقي جان کجاست ساغر
لا تترکنا سدي صحايا
الخير ينال لا يوخر
کم جوي وفا عتاب کم کن
اي زنده کن هزار مضطر
الحنطه حيث کان حنطه
اذ کان کذاک يوم بيدر
چون پيشه مرد زرگري شد
هر شهر که رفت کيست زرگر
ابرارک يشربون خمرا/
في ظل سخايک المخير
خود دل دهدت که برنهي بار
بر مرکب پشت ريش لاغر
من کاسک للثري نصيب
و الارض بذاک صار اخضر
بگذار که مي چرد ضعيفي
در روضه رحمتت محرر
يا ساقي هات لا تقصر
يا طول حياتنا المقصر
در سايه دوست چون بود جان
همچون ماهي ميان کوثر
طهر خطراتنا و طيب
من کأس مدامک المطهر
ما را بمران وگر براني
هم بر تو تنيم چون کبوتر
و الفجر لذي ليال عشر
من نهر رحيقک المفرج
آمد عثمان شهاب دين هين
واگو غزل مرا مکرر