شماره ٣٦٧: مرا مي گفت دوش آن يار عيار

مرا مي گفت دوش آن يار عيار
سگ عاشق به از شيران هشيار
جهان پر شد مگر گوشت گرفتست
سگ اصحاب کهف و صاحب غار
قرين شاه باشد آن سگي کو
براي شاه جويد کبک و کفتار
خصوصا آن سگي کو را به همت
نباشد صيد او جز شاه مختار
ببوسد خاک پايش شير گردون
بدان لب که نيالايد به مردار
دمي مي خور دمي مي گو به نوبت
مده خود را به گفت و گو به يک بار
نه آن مطرب که در مجلس نشيند
گهي نوشد گهي کوشد به مزمار
ملولان باز جنبيدن گرفتند
همي جنگند و مي لنگند ناچار
بجنبان گوشه زنجير خود را
رگ ديوانگيشان را بيفشار
ملول جمله عالم تازه گردد
چو خندان اندرآيد يار بي يار
الفت السکر ادرکني باسکار
ايا جاري ايا جاري ايا جار
و لا تسق بکاسات صغار
فهذا يوم احسان و ايثار
و قاتل في سبيل الجود بخلا
ليبقي منک منهاج و آثار
فقل انا صببنا الماء صبا
و نحن الماء لا ماء و لا نار
و سيمائي شهيد لي باني
قضيت عندهم في العشق اوطار
و طيبوا و اسکروا قومي فاني
کريم في کروم العصر عصار
جنون في جنون في جنون
تخفف عنک اثقالا و اوزار