شماره ٣٥٤: مطربا عيش و نوش از سر گير

مطربا عيش و نوش از سر گير
يک دو ابريشمک فروتر گير
ننگ بگذار و با حريف بساز
جنگ بگذار جام و ساغر گير
لطف گل بين و جرم خار مبين
جعد بگشا و مشک و عنبر گير
فربه از توست آسمان و زمين
اين يک استاره را تو لاغر گير
داروي فربهي خلق تويي
فربهش کن چو خواهي و برگير
خرمش کن به يک شکرخنده
شکري را ز مصر کمتر گير
بخت و اقبال خاک پاي تواند
هر چه مي بايدت ميسر گير
چونک سعد و ظفر غلام تواند
دشمنت را هزار لشکر گير
اي دل ار آب کوثرت بايد
آتش عشق را تو کوثر گير
گر غلامي قيصرت بايد
بنده اش را قباد و قيصر گير
هر که را نبض عشق مي نجهد
گر فلاطون بود تواش خر گير
هر سري کو ز عشق پر نبود
آن سرش را ز دم مأخر گير
هين مگو راز شمس تبريزي
مکن اسپيد و جام احمر گير