شماره ٣٥٢: عشق جانست عشق تو جانتر

عشق جانست عشق تو جانتر
لطف درمان وز تو درمانتر
کافري هاي زلف کافر تو
گشته ز ايمان جمله ايمانتر
جان سپردن به عشق آسانست
وز پي عشق توست آسانتر
همه مهمان خوان لطف تواند
ليک اين بنده زاده مهمانتر
بي تو هستند جمله بي سامان
ليک من بي طريق و سامانتر
عشق تو کان دولت ابدست
ليک وصل جمال تو کانتر
تيغ هندي هجر برانست
ليک هندي عشق برانتر
هر دلي چارپره در پي توست
دل ما صدپرست و پرانتر
ديدن تو به صد چو جان ارزان
عوض نيم جانم ارزانتر
گر چه اين چرخ نيک گردانست
چرخ افلاک عشق گردانتر
همه ز افلاک عشق در ترسند
وان فلک در غم تو ترسانتر
شمس تبريز همتي مي دار
تا شوم در تو من عجب دانتر