شماره ٣٥١: رحم بر يار کي کند هم يار

رحم بر يار کي کند هم يار
آه بيمار کي شنود بيمار
اشک هاي بهار مشفق کو
تا ز گل پر کنند دامن خار
اکثروا ذکر هادم اللذات
بشنويد از خزان بي زنهار
غار جنت شود چو هست در او
ثاني اثنين اذ هما في الغار
ز آه عاشق فلک شکاف کند
ناله عاشقان نباشد خوار
فلک از بهر عاشقان گردد
بهر عشقست گنبد دوار
ني براي خباز و آهنگر
ني براي دروگر و عطار
آسمان گرد عشق مي گردد
خيز تا ما کنيم نيز دوار
بين که لو لاک ما خلقت چه گفت
کان عشق است احمد مختار
مدتي گرد عاشقي گرديم
چند گرديم گرد اين مردار
چشم کو تا که جان ها بيند
سر برون کرده از در و ديوار
در و ديوار نکته گويانند
آتش و خاک و آب قصه گزار
چون ترازو و چون گز و چو محک
بي زبانند و قاضي بازار
عاشقا رو تو همچو چرخ بگرد
خامش از گفت و جملگي گفتار