شماره ٣٤٠: بکش بکش که چه خوش مي کشي بيار بيار

بکش بکش که چه خوش مي کشي بيار بيار
هزيمتان ره عشق را قطار قطار
کنار بازگشادست عشق از مستي
رسيد دلشدگان را گه کنار کنار
ز دست خويش از آن ساغري که مي داني
اگر چه نيک خرابم بيا بيار بيار
قرار دولت او خواه و از قرار مپرس
که نيست از رخ او در دلم قرار قرار
نگار کردن چون اشک بر رخ عاشق
حلاوتيست در آن رو که زد نگار نگار
ايا کسي که درافتاده اي به چنگالش
ز چنگ دوست رهيدن طمع مدار مدار
تو خون بدي وز عشقش چو شير جوشيدي
چو شير خون نشود تو از اين گذار گذار
برو به باده مخدوم شمس دين آميز
که نيست باده تبريز را خمار خمار