شماره ٣١٣: مستيم و بيخوديم و جمال تو پرده در

مستيم و بيخوديم و جمال تو پرده در
زين پس مباش ماها در ابر و پرده در
ما جمع عاشقان تو خوش قد و قامتيم
ما را صلاي فتنه و شور و هزار شر
خورشيد تافتست ز روي تو چاشتگاه
در عشق قرص روي تو رفتيم بام بر
مستيست در سر از مي و اين تاب آفتاب
در سر بتافتست پس از دست رفت سر
اي مطرب هواي دل عاشقان روح
بنواز لحن جان که تننتن لطيفتر
تا جان ها ز خرقه تن ها برون شود
تا بر سرين خرقه رود جان باخبر
از جام صاف باده تو خاشاک جسم را
بردار تا نهيم به اقبال بر به بر
تا ديده ها گذاره شود از حجاب ها
تا وارهد ز خانه و مان و ز بام و در
سيمرغ جان و مفخر تبريز شمس دين
بيند هزار روضه و يابد هزار پر