شماره ٣١١: مير شکار من که مرا کرده اي شکار

مير شکار من که مرا کرده اي شکار
بي تو نه عيش دارم و نه خواب و نه قرار
دلدار من تويي سر بازار من تويي
اين جمله جور بر من مسکين روا مدار
اي آنک يار نيست تو را در جهان عشق
من در جهان فکنده که اي يار يار يار
درده از آن شراب که اول بداده اي
زان چشم هاي مست تو بشکن مرا خمار
از آسمان فرست شرابي کز آن شراب
اندر زمين نماند يک عقل هوشيار
روزي هزار کار برآري به يک نظر
آخر يکي نظر کن و اين کار را برآر