شماره ٣٠٠: در چمن آييد و بربنديد ديد

در چمن آييد و بربنديد ديد
تا نيفتد بر جماعت هر نظر
من زيان ها کرده ام من ديده ام
زخم ها از چشم هر بي پا و سر
چشم بد ديديم ما کز زخم او
روسيه گردد عيان شمس و قمر
دور باد از رزم شيران چشم سگ
دور باد از مهد عيسي کون خر
تير پرانست از چشم بدان
خلوت آمد تير ايشان را سپر
ليک چشم نيک و بد آميخته ست
قلب را هر کس بنشناسد ز زر
زاهدانش آه ها پنهان کنند
خلوتي جويند در وقت سحر
ليک اين مستان به حکم خود نيند
نيستشان جز حفظ حق حصني دگر
باد کم پران مزن لاف خوشي
باد آرد خاک و خس را در بصر