شماره ٢٩١: آمدم من بي دل و جان اي پسر

آمدم من بي دل و جان اي پسر
رنگ من بين نقش برخوان اي پسر
ني غلط من نامدم تو آمدي
در وجود بنده پنهان اي پسر
همچو زر يک لحظه در آتش بخند
تا ببيني بخت خندان اي پسر
در خرابات دلم انديشه هاست
در هم افتاده چو مستان اي پسر
پاي دار و شور مستان گوش دار
در شکست و جست دربان اي پسر
آمدم و آوردمت آيينه اي
روي بين و رو مگردان اي پسر
کفر من آيينه ايمان توست
بنگر اندر کفر ايمان اي پسر
مي زنم من نعره ها در خامشي
آمدم خاموش گويان اي پسر