شماره ٢٧٨: همه صيدها بکردي هله مير بار ديگر

همه صيدها بکردي هله مير بار ديگر
سگ خويش را رها کن که کند شکار ديگر
همه غوطه ها بخوردي همه کارها بکردي
منشين ز پاي يک دم که بماند کار ديگر
همه نقدها شمردي به وکيل درسپردي
بشنو از اين محاسب عدد و شمار ديگر
تو بسي سمن بران را به کنار درگرفتي
نفسي کنار بگشا بنگر کنار ديگر
خنک آن قماربازي که بباخت آن چه بودش
بنماند هيچش الا هوس قمار ديگر
تو به مرگ و زندگاني هله تا جز او نداني
نه چو روسبي که هر شب کشد او بيار ديگر
نظرش به سوي هر کس به مثال چشم نرگس
بودش زهر حريفي طرب و خمار ديگر
همه عمر خوار باشد چو بر دو يار باشد
هله تا تو رو نياري سوي پشت دار ديگر
که اگر بتان چنين اند ز شه تو خوشه چينند
نبدست مرغ جان را جز او مطار ديگر