شماره ٢٦٨: آينه چيني تو را با زنگي اعشي چه کار

آينه چيني تو را با زنگي اعشي چه کار
کر مادرزاد را با ناله سرنا چه کار
هر مخنث از کجا و ناز معشوق از کجا
طفلک نوزاد را با باده حمرا چه کار
دست زهره در حني او کي سلحشوري کند
مرغ خاکي را به موج و غره دريا چه کار
بر سر چرخي که عيسي از بلندي بو نبرد
مر خرش را اي مسلمانان بر آن بالا چه کار
قوم رندانيم در کنج خرابات فنا
خواجه ما را با جهاز و مخزن و کالا چه کار
صد هزاران ساله از ديوانگي بگذشته ايم
چون تو افلاطون عقلي رو تو را با ما چه کار
با چنين عقل و دل آيي سوي قطاعان راه
تاجر ترسنده را اندر چنين غوغا چه کار
زخم شمشيرست اين جا زخم زوبين هر طرف
جمع خاتونان نازک ساق رعنا را چه کار
رستمان امروز اندر خون خود غلطان شدند
زالکان پير را با قامت دوتا چه کار
عاشقان را منبلان دان زخم خوار و زخم دوست
عاشقان عافيت را با چنين سودا چه کار
عاشقان بوالعجب تا کشته تر خود زنده تر
در جهان عشق باقي مرگ را حاشا چه کار
وانگهي اين مست عشق اندر هواي شمس دين
رفته تبريز و شنيده رو تو را آن جا چه کار
از وراي هر دو عالم بانگ آيد روح را
پس تو را با شمس دين باقي اعلا چه کار