شماره ٢٦٣: گر به خلوت ديدمي او را به جايي سير سير

گر به خلوت ديدمي او را به جايي سير سير
بي رقيبش دادمي من بوسه هايي سير سير
بس خطاها کرده ام دزديده ليکن آرزوست
با لب ترک خطا روزي خطايي سير سير
تا يکي عشرت ببيند چرخ کو هرگز نديد
عشرت کدبانوي با کدخدايي سير سير
يک به يک بيگانگان را از ميان بيرون کنيد
تا کنارم گيرد آن دم آشنايي سير سير
دست او گيرم به ميدان اندرآيم پاي کوب
مي زنم زان دست با او دست و پايي سير سير
اي خوشا روزي که بگشايد قبا را بند بند
تا کشم او را برهنه بي قبايي سير سير
در فراق شمس تبريزي از آن کاهيد تن
تا فزايد جان ها را جان فزايي سير سير