شماره ٢٦٢: در سماع عاشقان زد فر و تابش بر اثير

در سماع عاشقان زد فر و تابش بر اثير
گر سماع منکران اندرنگيرد گو مگير
قسمت حقست قومي در ميان آفتاب
پاي کوبانند و قومي در ميان زمهرير
قسمت حقست قومي در ميان آب شور
تلخ و غمگينند و قومي در ميان شهد و شير
نوبت الفقر فخري تا قيامت مي زنند
تو که داري مي خور و مي ده شب و روز اي فقير
فقر را در نور يزدان جو مجو اندر پلاس
هر برهنه مرد بودي مرد بودي نيز سير
بانگ مرغان مي رسد بر مي فشاني پر و بال
ليک اگر خواهي بپري پاي را برکش ز قير
عقل تو دربند جان و طبع تو دربند نان
مغزها اندر خمار و دست ها اندر خمير
عارفا گر کاهلي آمد قران کاهلان
جاء نصرالله آمد ابشروا جاء البشير
گرمي خود را دگر جا خرج کردي اي جوان
هر کي آن جا گرم باشد اين طرف باشد زحير
گرميي با سرديي و سرديي با گرميي
چونک آن جا گرم بودي سردي اين جا ناگزير
ليک نوميدي رها کن گرمي حق بي حدست
پيش اين خورشيد گرمي ذره اي باشد سعير
همچو مقناطيس مي کش طالبان را بي زبان
بس بود بسيار گفتي اي نذير بي نظير