شماره ٢٦٠: سر برآور اي حريف و روي من بين همچو زر

سر برآور اي حريف و روي من بين همچو زر
جان سپر کردم وليکن تير کم زن بر سپر
اين جگر از تيرها شد همچو پشت خارپشت
رحم کردي عشق تو گر عشق را بودي جگر
من رها کردم جگر را هرچ خواهد گو بشو
بر دهانم زن اگر من زين سخن گويم دگر
بنده ساقي عشقم مست آن دردي درد
گوشه اي سرمست خفتم فارغم از خير و شر
گر بيايد غم بگويم آنک غم مي خورد رفت
رو به بازار و ربابي از براي من بخر