شماره ٢٥٦: عزم رفتن کرده اي چون عمر شيرين ياد دار

عزم رفتن کرده اي چون عمر شيرين ياد دار
کرده اي اسب جدايي رغم ما زين ياد دار
بر زمين و چرخ رويد مر تو را ياران صاف
ليک عهدي کرده اي با يار پيشين ياد دار
کرده ام تقصيرها کان مر تو را کين آورد
ليک شب هاي مرا اي يار بي کين ياد دار
قرص مه را هر شبي چون بر سر بالين نهي
آنک کردي زانوي ما را تو بالين ياد دار
همچو فرهاد از هوايت کوه هجران مي کنم
اي تو را خسرو غلام و صد چو شيرين ياد دار
بر لب درياي چشمم ديده اي صحراي عشق
پر ز شاخ زعفران و پر ز نسرين ياد دار
التماس آتشينم سوي گردون مي رود
جبرئيل از عرش گويد يا رب آمين ياد دار
شمس تبريزي از آن روزي که ديدم روي تو
دين من شد عشق رويت مفخر دين ياد دار