شماره ٢٥١: آخر کي شود از آن لقا سير

آخر کي شود از آن لقا سير
آخر کي شود ز باغ ما سير
اي عدل تو کرده چرخ را سبز
وي لطف تو کرده باغ را سير
رو بنماييد اي ظريفان
کز جان خوديم بي شما سير
آن نقل هزارمن بريزيد
تا گردد هر کجا گدا سير
در بزم رضاي تست نقلي
وز وي دل و چشم انبيا سير
کي گردد سير ماهي از آب
کي گردد خلق از خدا سير
مشتاب مرو که کيميايي
تا مس بچرد ز کيميا سير
خواني دگرست غير اين خوان
تا لوت خورند اوليا سير
تا ذوق جفاش ديد جانم
در عشق جفاست از وفا سير
کز ملکت سير شد سليمان
و ايوب نگشت از بلا سير
چه مکر و چه نعل باژگونه ست
خود گرسنه نادرست يا سير
خاموش کن و دغا رها کن
آخر نشدي از اين دغا سير