شماره ٢٤٩: انجيرفروش را چه بهتر

انجيرفروش را چه بهتر
انجيرفروشي اي برادر
ماييم معاشران دولت
هين بر کف ما نهيد ساغر
اي ساقي ماه روي زيبا
اي جمله مراد تو ميسر
از روي تو تاب يافت خورشيد
وز بال تو برپريد جعفر
ماييم بلاي دي چشيده
چون باغ ز زخم دي مزعفر
بشنو ز بهار نو سقاهم
در جام کن آن شراب احمر
لوح دل را ز غم فروشوي
اي شاه مطهر مطهر
اي تو همه را ولي نعمت
بر ما ز همه کسان فزونتر
در سايه ات اي درخت طوبي
ما راست سعادت مکرر
بر عشق و جمال دوست وقفيم
وز جمله کارها محرر
بر هر که گزيد خدمت تو
شد منصب سلطنت مقرر
آن کس که بود مريد خورشيد
چون نبود همچو مه منور
مخمور شدند قوم و تشنه
درده مي و زين حديث بگذر
جان را بده از مزوره خويش
تا نبود صحتش مزور
يک قوم همي رسند مهمان
امروز مقدم و مأخر
ما گاو و شتر کنيم قربان
از بهر قدوم هر برادر
چه گاو که مي سزد به قربان
از بهر مبشر آن مبشر
تو نيز شتردلي رها کن
اشترواري فرست شکر
شکر گفتم قدح نگفتم
در نقل بود نبيذ مضمر
ور اين نکني خموش گردم
داني چه کنم خموشي اندر