شماره ٢٤٧: اي يار شگرف در همه کار

اي يار شگرف در همه کار
عياره و عاشق تو عيار
تو روز قيامتي که از تو
زير و زبرست شهر و بازار
من زاري عاشقان چه گويم
اي معشوقان ز عشق تو زار
در روز اجل چو من بميرم
در گور مکن مرا نگهدار
ور مي خواهي که زنده گرديم
ما را به نسيم وصل بسپار
آخر تو کجا و ما کجاييم
اي بي تو حيات و عيش بي کار
از من رگ جان بريده بادا
گر بي تو رگيم هست هشيار
اندر ره تو دو صد کمين بود
نزديک نمود راه و هموار
از گلشن روي تو شدم مست
بنهادم مست پاي بر خار
رفتم سوي دانه تو چون مرغ
پرخون ديدم جناح و منقار
اين طرفه که خوشترست زخمت
از هر دانه که دارد انبار
اي بي تو حرام زندگاني
اي بي تو نگشته بخت بيدار
خود بخت تويي و زندگي تو
باقي نامي و لاف و آزار
اي کرده ز دل مرا فراموش
آخر چه شود مرا به ياد آر
يک بار چو رفت آب در جوي
کي گردد چرخ طمع يک بار
خامش که ستيزه مي فزايد
آن خواجه عشق را ز گفتار