شماره ٢٤٢: صد بار بگفتمت نگهدار

صد بار بگفتمت نگهدار
در خشم و ستيزه پا ميفشار
بر چنگ وفا و مهرباني
گر زخمه زني بزن به هنجار
داني تو يقين و چون نداني
کز زخمه سخت بسکلد يار
مي بخش و مخسب کاين نه نيکوست
ما خفته خراب و فتنه بيدار
مي گويم و مي کنم نصيحت
من خشک دماغ و گفت و تکرار
مي خندد بر نصيحت من
آن چشم خمار يار خمار
مي گويد چشم او به تسخر
خوش مي گويي بگو دگربار
از تو بترم اگر ننوشم
پوشيده نصيحت تو طرار
استيزه گرست و لااباليست
کي عشوه خورد حريف خون خوار
خامش کن و از ديش مترسان
کز باغ خداست اين سمن زار
خاموش که بي بهار سبزست
بي سبلت مهر جان و آذار