شماره ٢٣٨: بگردان ساقيا آن جام ديگر

بگردان ساقيا آن جام ديگر
بده جان مرا آرام ديگر
به جان تو که امروزم ببيني
که صبرم نيست تا ايام ديگر
اگر يک ذره رحمت هست بر من
مکن تأخير تا هنگام ديگر
خلاصم ده خلاصم ده خلاصي
که سخت افتاده ام در دام ديگر
اگر امروز در بر من ببندي
درافتم هر دمي از بام ديگر
مرا در دست انديشه بمسپار
که انديشه ست خون آشام ديگر
مي خام ار نگرداني تو ساقي
مرا زحمت دهد صد خام ديگر
بگير اين دلق اگر چه وام دارم
گرو کن زود بستان وام ديگر
بنه نامم غلام دردنوشان
نمي خواهم خدايا نام ديگر