شماره ٢٢٣: نيميت ز زهر آمد نيمي دگر از شکر

نيميت ز زهر آمد نيمي دگر از شکر
بالله که چنين منگر بالله که چنان منگر
هر چند که زهر از تو کانيست شکرها را
زان رو که چنين نوري زان رنگ چنان انور
نوري که نيارم گفت در پاي تو مي افتد
معنيش که درويشا در ما بنگر خوشتر
در من که توم بنگر خودبين شو و همچين شو
اي نور ز سر تا پا از پاي مگو وز سر
چون در بصر خلقي گويي تو پر از زرقي
اي آنک تو هم غرقي در خون دل من تر
ار زانک گهر داري درياي دو چشمم بين
ور سنگ محک داري اندر رخ من بين زر
آن شير خدايي را شمس الحق تبريزي
صيدي که نه روبه شد او را به سگي مشمر