شماره ٢٢٢: جان بر کف خود داري اي مونس جان زوتر

جان بر کف خود داري اي مونس جان زوتر
من نيک سبک گشتم آن رطل گران زوتر
از باده بسي ساغر فربه کن هر لاغر
هر چند سبک دستي اي دست از آن زوتر
اي بر در و بام تو از لذت جام تو
جان ها به صبوح آيند من از همگان زوتر
سوداي تو مي آرد زان مي که نه قي آرد
از سينه به چشم آيد از نور عيان زوتر