شماره ٢١٩: گر چه نه به درياييم دانه گهريم آخر

گر چه نه به درياييم دانه گهريم آخر
ور چه نه به ميدانيم در کر و فريم آخر
گر باده دهي ور ني زان باده دوشينه
از دادن و نادادن بس بي خبريم آخر
اي عشق چه زيبايي چه راوق و گيرايي
گر رفت زر و کيسه در کان زريم آخر
اي طعنه زنان بر ما بگشاده زبان بر ما
باري ز شما خامان ما مستتريم آخر
لولي که زرش نبود مال پدرش نبود
دزدي نکند گويد پس ما چه خوريم آخر
ما لولي و شنگولي بي مکسب و مشغولي
جز مال مسلمانان مال کي بريم آخر
زنبيل اگر برديم خرماش درآگنديم
وز نيل اگر خورديم هم نيشکريم آخر
گر شحنه بگيردمان آرد به چه و زندان
بر چاه زنخدانش آبي بچريم آخر
چاهش خوش و زندانش وان ساقي و مستانش
وان گفتن بي سيمان که سيمبريم آخر
مي گويد جان با تن کاي تن خمش و تن زن
لب بند و بصر بگشا صاحب نظريم آخر