شماره ١٩٢: از سوي دل لشکر جان آمدند

از سوي دل لشکر جان آمدند
لشکر پيدا و نهان آمدند
جامه صبر من از آن چاک شد
کز ره جان جامه دران آمدند
چادر افکنده عروسان روح
در طلب شاه جهان آمدند
بر مثل سيل خوش از لامکان
رقص کنان سوي مکان آمدند
صورت دل صورت ها را شکست
پردگيان ملک ستان آمدند
هر چه عيان بود نهان آمدند
هر چه نهان بود عيان آمدند
هر چه نشان داشت نشانش نماند
هر چه نشان نيست نشان آمدند