شماره ١٨٨: ديدن روي تو هم از بامداد

ديدن روي تو هم از بامداد
درد مرا بين که چه آرام داد
در دل عشاق چه آتش فکند
جانب اسرار چه پيغام داد
چون ز سر لطف مرا پيش خواند
جان مرا باده بي جام داد
صافي آن باده چو ارواح خورد
کاسه آلوده به اجسام داد
صافي آن باده ز ارواح جو
زانک به اجسام همين نام داد
در تبريزست تو را دام دل
رحمت پيوسته در آن دام داد