شماره ١٨٢: صبر با عشق بس نمي آيد

صبر با عشق بس نمي آيد
عقل فريادرس نمي آيد
بيخودي خوش ولايتيست ولي
زير فرمان کس نمي آيد
کاروان حيات مي گذرد
هيچ بانگ جرس نمي آيد
بوي گلشن به گل همي خواند
خود تو را اين هوس نمي آيد
زانک در باطن تو خوش نفسيست
از گزاف اين نفس نمي آيد
بي خداي لطيف شيرين کار
عسلي از مگس نمي آيد
هر دمي تخم نيکوي مي کار
تا نکاري عدس نمي آيد
هيچ کردي به خير انديشه
که جزا از سپس نمي آيد
بس کن ايرا که شمع اين گفتار
جانب هر غلس نمي آيد