شماره ١٧٩: عشق را جان بي قرار بود

عشق را جان بي قرار بود
ياد جان پيش عشق عار بود
سر و جان پيش او حقير بود
هر که را در سر اين خمار بود
همه بر قلب مي زند عاشق
اندر آن صف که کارزار بود
نکند جانب گريز نظر
گر چه شمشير صد هزار بود
عشق خود مرغزار شيرانست
کي سگي شير مرغزار بود
عشق جان ها در آستين دارد
در ره عشق جان نثار بود
نام و ناموس و شرم و انديشه
پيش جاروبشان غبار بود
همه کس را شکار کرد بلا
عاشقان را بلا شکار بود
مر بلا را چنان به جان بخرند
کان بلا نيز شرمسار بود
جان عشق است شه صلاح الدين
کو ز اسرار کردگار بود