شماره ١٧٧: هين که هنگام صابران آمد

هين که هنگام صابران آمد
وقت سختي و امتحان آمد
اين چنين وقت عهدها شکنند
کارد چون سوي استخوان آمد
عهد و سوگند سخت سست شود
مرد را کار چون به جان آمد
هله اي دل تو خويش سست مکن
دل قوي کن که وقت آن آمد
چون زر سرخ اندر آتش خند
تا بگويند زر کان آمد
گرم خوش رو به پيش تيغ اجل
بانگ برزن که پهلوان آمد
با خدا باش و نصرت از وي خواه
که مددها ز آسمان آمد
اي خدا آستين فضل فشان
چونک بنده بر آستان آمد
چون صدف ما دهان گشادستيم
کابر فضل تو درفشان آمد
اي بسا خار خشک کز دل او
در پناه تو گلستان آمد
من نشان کرده ام تو را که ز تو
دلخوشي هاي بي نشان آمد
وقت رحمست و وقت عاطفت است
که مرا زخم بس گران آمد
اي ابابيل هين که بر کعبه
لشکر و پيل بي کران آمد
عقل گويد مرا خمش کن بس
که خداوند غيب دان آمد
من خمش کردم اي خدا ليکن
بي من از خان من فغان آمد
ما رميت اذ رميت هم ز خداست
تير ناگه کز اين کمان آمد