شماره ١٧٥: يوسف آخرزمان خرامان شد

يوسف آخرزمان خرامان شد
شکر و شهد مصر ارزان شد
لعل عرشي تو چو رو بنمود
تن کي باشد که سنگ ها جان شد
تخته بند فراق تخت نشست
تاج بر سر که چيست خاقان شد
عشق مهمان بس شگرف آمد
خانه ها خرد بود ويران شد
پر و بال از جلال حق روييد
قفس و مرغ و بيضه پران شد
بادلان خيره گشته کاين دل کو
بي دلان بي خبر که دل آن شد
پاي مي کوب و عيش از سر گير
به سر من مگو که پايان شد
زر چو درباخت خواجه صراف
صرفه او برد زانک در کان شد
شمس تبريز نردباني ساخت
بام گردون برآ که آسان شد