شماره ١٥٠: هزار جان مقدس فداي روي تو باد

هزار جان مقدس فداي روي تو باد
که در جهان چو تو خوبي کسي نديد و نزاد
هزار رحمت ديگر نثار آن عاشق
که او به دام هواي چو تو شهي افتاد
ز صورت تو حکايت کنند يا ز صفت
که هر يکي ز يکي خوشترست زهي بنياد
دلم هزار گره داشت همچو رشته سحر
ز سحر چشم خوشت آن همه گره بگشاد
بلندبين ز تو گشتست هر دو ديده عشق
ببين تو قوت شاگرد و حکمت استاد
نشسته ايم دل و عشق و کالبد پيشت
يکي خراب و يکي مست وان دگر دلشاد
به حکم تست بخنداني و بگرياني
همه چو شاخ درختيم و عشق تو چون باد
به باد زرد شويم و به باد سبز شويم
تو راست جمله ولايت تو راست جمله مراد
کلوخ و سنگ چه داند بهار جز اثري
بهار را ز چمن پرس و سنبل و شمشاد