شماره ١٣٩: ميان باغ گل سرخ هاي و هو دارد

ميان باغ گل سرخ هاي و هو دارد
که بو کنيد دهان مرا چه بو دارد
پياله اي به من آورد لاله که بخوري
خورم چرا نخورم بنده هم گلو دارد
گلو چه حاجت مي نوش بي گلو و دهان
رحيق غيب که طعم سقا همو دارد
چو سال سال نشاطست و روز روز طرب
خنک مرا و کسي را که عيش خو دارد
چرا مقيم نباشد چو ما به مجلس گل
کسي که ساقي باقي ماه رو دارد
به آفتاب جلالت که ذره ذره عشق
نهان به زير قبا ساغر و کدو دارد
سؤال کردم از گل که بر که مي خندي
جواب داد بدان زشت کو دو شو دارد
غلام کور که او را دو خواجه مي بايد
چو سگ هميشه مقام او ميان کو دارد
سؤال کردم از خار کاين سلاح تو چيست
جواب داد که گلزار صد عدو دارد
هزار بار چمن را بسوخت و بازآراست
چه عشق دارد با ما چه جست و جو دارد
ز شمس مفخر تبريز پرس کاين از چيست
وگر چه دفع دهد دم مخور که او دارد