ربود عشق تو تسبيح و داد بيت و سرود
بسي بکردم لاحول و توبه دل نشنود
غزل سرا شدم از دست عشق و دست زنان
بسوخت عشق تو ناموس و شرم و هر چم بود
عفيف و زاهد و ثابت قدم بدم چون کوه
کدام کوه که باد توش چو که نربود
اگر کهم هم از آواز تو صدا دارم
وگر کهم همه در آتش توم که دود
وجود تو چو بديدم شدم ز شرم عدم
ز عشق اين عدم آمد جهان جان به وجود
به هر کجا عدم آيد وجود کم گردد
زهي عدم که چو آمد از او وجود افزود
فلک کبود و زمين همچو کور راه نشين
کسي که ماه تو بيند رهد ز کور و کبود
مثال جان بزرگي نهان به جسم جهان
مثال احمد مرسل ميان گبر و جهود
ستايشت به حقيقت ستايش خويش است
که آفتاب ستا چشم خويش را بستود
ستايش تو چو دريا زبان ما کشتي
روان مسافر دريا و عاقبت محمود
مرا عنايت دريا چو بخت بيدارست
مرا چه غم اگرم هست چشم خواب آلود