شماره ١٣٢: به پيش تو چه زند جان و جان کدام بود

به پيش تو چه زند جان و جان کدام بود
که جان تويي و دگر جمله نقش و نام بود
اگر چه ماه به ده دست روي خود شويد
چه زهره دارد کان چهره را غلام بود
اگر چه عاشقي و عشق بهترين کار است
بدانک بي رخ معشوق ما حرام بود
به جان عشق که تا هر دو جان نياميزد
جداييست و ملاقات بي نظام بود
شراب لطف خداوند را کراني نيست
وگر کرانه نمايد قصور جام بود
به قدر روزنه افتد به خانه نور قمر
اگر به مشرق و مغرب ضياش عام بود
تو جام هستي خود را برو قوامي ده
که آن شراب قديمست و باقوام بود
هزار جان طلبيد و يکي ببردم پيش
بگفت باقي گفتم بهل که وام بود
رفيق گشته دو چشمش ميان خوف و رجا
براي پختن هر عاشقي که خام بود
هزار خانه به تاراج برد و خوش قنقيست
سلامتي همه تاراج آن سلام بود
درون خانه بود نقش ها نه آن نقاش
به سوي بام نگر کان قمر به بام بود
رسيد مژده به شامست شمس تبريزي
چه صبح ها که نمايد اگر به شام بود