شماره ١٢٧: ميان باغ گل سرخ هاي و هو دارد

ميان باغ گل سرخ هاي و هو دارد
که بو کنيد دهان مرا چه بو دارد
به باغ خود همه مستند ليک ني چون گل
که هر يکي به قدح خورد و او سبو دارد
چو سال سال نشاطست و روز روز طرب
خنک مرا و کسي را که عيش خو دارد
چرا مقيم نباشد چو ما به مجلس گل
کسي که ساقي باقي ماه رو دارد
هزار جان مقدس فداي آن جاني
که او به مجلس ما امر اشربوا دارد
سؤال کردم گل را که بر کي مي خندي
جواب داد بر آن زشت کو دو شو دارد
هزار بار خزان کرد نوبهار تو را
چه عشق دارد با ما چه جست و جو دارد
پياله اي به من آورد گل که باده خوري
خورم چرا نخورم بنده هم گلو دارد
چه حاجتيست گلو باده خدايي را
که ذره ذره همه نقل و مي از او دارد
عجب که خار چه بدمست و تيز و روترشست
ز رشک آنک گل و لاله صد عدو دارد
به طور موسي بنگر که از شراب گزاف
دهان ندارد و اشکم چهارسو دارد
به مستيان درختان نگر به فصل بهار
شکوفه کرده که در شرب مي غلو دارد