شماره ١١٨: دو ماه پهلوي همديگرند بر در عيد

دو ماه پهلوي همديگرند بر در عيد
مه مصور يار و مه منور عيد
چو هر دو سر به هم آورده اند در اسرار
هزار وسوسه افکنده اند در سر عيد
ز موج بحر برقصند خلق همچو صدف
وليک همچو صدف بي خبر ز گوهر عيد
ز عيد باقي اين عيد آمده ست رسول
چو دل به عيد سپاري تو را برد بر عيد
به روز عيد بگويم دهل چه مي گويد
اگر تو مردي برجه رسيد لشکر عيد
قراضه دو که دادي براي حق بنگر
جزاي حسن عمل گير گنج پرزر عيد
وگر چو شيشه شکستي ز سنگ صوم و جهاد
مي حلال سقا هم بکش ز ساغر عيد
از اين شکار سوي شاه بازپر چون باز
که درپريد به مژده ز شه کبوتر عيد
تو گاو فربه حرصت به روزه قربان کن
که تا بري به تبرک هلال لاغر عيد
وگر نکردي قربان عنايت يزدان
اميد هست که ذبحش کند به خنجر عيد